دفترچه

بررسی و تحقیق مسایل حقوقی. سیاسی و اجتماعی

دفترچه

بررسی و تحقیق مسایل حقوقی. سیاسی و اجتماعی

اندیشه های توماس هابز و جان لاک

 

به نام خدا

نهضت جدیدی که پس از پایان سلطه‌ی فلسفه‌ی اسکولاستیک در اروپا هابزرفته رفته شکل لیبرالیسم به خود گرفت مرهون دو شخصیت انگلیسی " توماس هابز" و " جان لاک" است. این دو شخصیت با وجود تفاوت فاحشی که در فلسفه‌‌ی خود دارند, ولی به نتایج مشترکی که شالوده‌ی اصلی لیبرالیسم مبنی بر احترام به مالکیت شخصی, آزادی تجارت, آزادی مذهب و توجه به طبقه‌ی متوسط است, رسیدند. یک نفر لیبرال امروزی با میل بیشتری آثار لاک را می‌خواند چون لاک فردی بود مذهبی دارای سجایای اخلاقی بسیار وطرفدار پارلمان و جمهوری در حالی که هابز  دارای یک شخصیت غیر دوست‌داشتنی وطرفدارحکومت استبدادی بود.


 

توماس هابز با اندیشه فرانسیس بیکن آشنایی داشت ، ابتدا با بهره گیری نا چیزی مدتی در دانشگاه آکسفورد به تحصیل پرداخت و سپس با فرا گرفتن زبان های کلاسیک ، آثار ( توسیدید ) اثر عمیقی در طرز تفکر او بجای گذاشت، همچنین مسافرتهای متعددی به قاره اروپا نمود . این مسافرتها موجب شد که وی با شخصیت های بزرگ فکری زمان دکارت روابطی بر قرار کند.

تو ماس هابز در سال 1588 در مالس بوری  بدنیا آمد و در سال 1679 وفات کرد. تحصیلات خود را در کالج ماگدالن در اکسفورد انجام داد . بیشتر عمر هابز به سختی گذشت. او که پارلمان را مسبب جنگ‌های داخلی انگلستان می‌دانست و از آن به عنوان مضار جامعه نام می‌برد پس از شکست پادشاه از پارلمان  در سال 1640 مجبور به گریختن به فرانسه شد و تا سال 1657 در تبعید بسر برد. عمر هابز تماماً در کشمکش و مشاجره با دو گروه گذشت: یکی با اهل کلیسا و دیگر با علمای ریاضی و فیزیکدان زمان در مورد مسایل مربوط به ریاضیات وفیزیک. در آن‌جا مشهورترین کتابش را به نام " لوایتان " به چاپ رساند و چون حاوی مطالبی ضد کلیسای کاتولیک بود دولت فرانسه از او رنجید و هابز به شرط اینکه دیگر فعالیت سیاسی نکند به انگلستان بازگشت ولی چندی نگذشت که محکوم شد به اینکه هیچ‌گاه کتابی منتشر نکند.

جان لاک انسانی فعال ، پر کار و پر تحرک بود. وی در قرن 17 د رسال 1632 متولد و در 1704 در 72 سالگی فوت کرد . جان لاک استاد دانشگاه ، پزشک ، دیپلمات ، کارمند دولت ، اقتصاد دان و رساله نویس بود. در سالهای آخر حیاتش به عنوان نویسنده ای مشهور خود را صمیمانه وقف سیاست و دستگاه اداری دولت کرد. یکی از اعتقادات لاک این بود که یک فیلسوف هیچ گاه نمیتواند با نشستن در خانه و خواندن ، در فکر فرورفتن ، یا با دوستان روشنفکر خود سخن گفتن به حقیقت پی ببرد زیرا بریدن از جهان یعنی بریدن از تجربه و تجربه تنها وسیله برای آموختن حقایق است.

پدر لاک طرفدار پارلمان و مخالف شاه بود. از طرفی چون بیش تر ساکنان قسمت غربی کشور که خانواده لاک در آن زندگی میکردند سلطنت طلب بودند افراد خانواده لاک رنج فراوانی متحمل شدند.

جان لاک پزشک و فیلسوف انگلیسی که ابتدا معلم زبان یونانی و انشا و فلسفه بود در فرانسه درس طب خوانده بود و در انگلیس چند پست سیاسی داشت از جمله چند وقت وزیر تجارت بود. جان لاک در نزد آمریکاییان اهمیت زیادی یافت و عقادی او در زمینه اموال و الزام حکومت به حفظ اموال مردم و نظریه قرار داد اجتماعی او در آغاز تشکیل ایالات متحد مورد پسند مردم آمریکا واقع شد و پایه تشکیل جمهوری فدرال در آمریکا شد . جان لاک در 1689 برای نخستین بار سه کتاب خود را منتشر کرد که موضوع دو کتاب آن در باب حکومت و نظریات سیاسی بود. ولی مهم ترین کتاب او " جستار درباره فهم انسانی " شامل بحثی کلی و عمومی در زمینه ویژگی ها و محدودیت های فهم انسانی است و در ان اشارات مختصری به مسائل سیاسی نیز شده است. در این تحقیق به مطالعه  نظریات جان لاک میپردازیم.

 

نگاهی بر افکار هابز

 

هابز و ماتریالیزم

هابز مانند اغلب فلاسفه‌ی انگلیسی تجربه‌گرا بود. تجربه‌گرایی بدین معنی‌ست که تمامی دانش‌هایی که ما می‌توانیم اخذ کنیم حاصل از پدیده‌هایی است که قابل تجربه باشند به این دلیل که هرکس توسط آن‌چه که در ذهنش نقش بسته می‌تواند بیاندیشد و این تاثرات ذهنی تنها از طریق تجربه ممکن می‌گردد. فیلسوفان اسکولاستیک معتقد بودند که بیشتر آن‌چه که ما می‌دانیم بدون آن‌که ما مطلع باشیم در ذهن ما موجود است که به آن فطریات می‌گویند. اما یک فیلسوف تجربی این اعتراض را می‌کند که اگر ما بعضی چیزها را از پیش می‌دانیم پس باید این مفاهیم همیشه در ذهن ما حاضر می‌بودند و دیگر نیازی به تحصیل آن‌ها نبود. هابز عقیده داشت که تنها با اجتماع معلوماتی که در دست ماست می‌توانیم به نتایج علمی برسیم پس آن‌چه را که نتوانیم تجزیه و ترکیب کنیم از موضوع فلسفه خارج است.

هابز خود را یک ماتریالیست می‌داند. در مقاطع مختلف زمانی در فلسفه, ماتریالیسم معانی متفاوتی دارد مثلا ماتریالیسم هابز با ماتریالیسم مارکس کاملا متفاوتند. از ماتریالیسمی که در قرن هفدهم در اروپا شکل گرفت می‌توان به ماتریالسم مکانیکی نام برد که منبعث از فرمول‌ها و روابط حرکت گالیله و نیوتن بود. این ماتریالیسم سعی داشت که عالم را تحت تاثیر قوانین فیزیکی مورد مطالعه قرار دهد. هابز قانون اول حرکت را مورد توجه قرار داد قانونی که می‌گوید اگر جسمی در حال حرکت باشد حرکتش را تا بی‌نهایت ادامه می‌دهد مگر اینکه نیرویی خارجی او را متوقف کند. هابز می‌گوید که حرکت اعضا هستند که حیات را می‌سازند  پس دولت‌ها نیز که که چیزی جر مجموعه‌ای از انسان‌ها نیست از همان روابط پی روی می‌کنند. او در خط سیر تحلیل اجتماع, سیستم اندیشه و هوشی انسان را به صورت ماده‌گرایانه‌ای بررسی می‌کند. هابز می‌گوید:" سلوک و رفتار آدمی و احساسات و حیات افکار وی نیز شکلی از اشکال حرکت است. و سلوک و رفتار اجتماعی که فن حکومت بر آن قرار گرفته تنها حالتی خاص از رفتار انسانی است که ناشی از عمل افراد انسان در روابط با یکدیگر است."

 

قرار داد های اجتماعی

حس یعنی تاثیر حرکت جسمی در محیط بر اعصاب که به وسیله‌ی حافظه در ذهن ثبت می شود که محاسبات در آن فکر را می‌سازد که آن هم مادی است. زیرا اعصاب مادی‌اند و فکر وابسته به انسان است و اگر انسان بمیرد اعصاب نیز از کار می‌افتند. سپس او به بررسی شهوات می‌پردازد. حرکت در مرحله‌ی ابتدایی کوشش نامیده می‌شود اگر این حرکت برای رسیدن به امری باشد شوق است و اگر در جهت خلاف آن باشد نفرت است. هر حرکتی که در زندگی ما واقع می‌شود اگر همسو با شوق یا عشق باشد خوش‌آیند است و اگر در تعارض با آن باشد نفرت و ناخوش‌آیند است. اراده همان عکس‌العمل به میل یا نفرت است و در صورتی که فعل ما در تعارض با میل یا نفرت باشد, آنکه قوی تر است اراده است. آن‌چه که ما اخلاق می‌نامیم همان نیک و بد بر حسب سود و زیانی است که برای ما دارند. او می‌گوید اگر ما مثلا نسبت به فقیری احساس دلسوزی می‌کنیم به علت مهربانی و نیکی ما نیست بلکه به این علت است که می‌ترسیم خودمان دچار فقر شویم. اینکه ارزش اعمال ما از آن سودی که به ما می‌رسانند تعیین می‌گردند مورد استفاده‌ی فلاسفه‌ی " سود گرای " قرن هجدهم قرار گرفت ولی هابز فیلسوف سود‌جو نبود زیرا برای هابز لذت اصل نیست بلکه میل و عکس‌المل میل است که برای او اهمیت دارد.

هابز برخلاف بسیاری از فلاسفه انسان را یک موجود اجتماعی نمی‌شمارد و آن را خلاف حالت طبیعی زندگی انسان می‌داند. منظور از حالت طبیعی دورانی از زندگی بدوی بشر است که در آن افراد با هم متحد نیستند و گروه‌های انسانی هنوز تشکیل نشده‌‌‌‌اند, زمانی که انسان مفاهیم عدالت و زندگی مشترک را نساخته است. در آن زمان هر فردی خوبی و خوشبختی را برای خود می‌خواهد و میل به تسلط بر دیگران را دارد. در آن زمان  اعمال بیشتر بر خلاف  منفعت و زندگی یکدیگر بوده است. رقابت همان تجاوز و خشونت می‌شود و همه علیه هم می‌گردند. در این صورت مهم‌ترین غریزه‌ی هر انسان که حفظ نفس و نیاز به امنیت فردی است از بین می‌رود. و به قول هابز زندگی " نکبت ‌بار و حیوانی و کوتاه" می‌شود.  انسان برای تامین امنیت خود و فرار از بدی‌های زندگی فردی مجبور به زندگی اجتماعی روی آورده است و در این راه  قوی‌ترین امیال خود را وانهاده و تن به پیمان‌ها زندگی اجتماعی داده است. اما به علت تمایلات غیر اجتماعی افراد نمی‌توان انتظار داشت که خودشان حقوق یکدیگر را رعایت کنند و امنیت را برقرار سازند پس باید هیئت حاکمیه‌ای با قدرت مطلق را بسازند تا قوانین را با زور و قدرت اعمال کند و به جنگ  پایان بخشد. " قوانین موضوعه بدون شمشیر چیزی جز کلمات نبوده و به هیچوجه نیرویی برای امنیت یک فرد ندارد" یا " کلمات تلفیق یافته ضعیف‌تر از آنند که بدون وجود ترس از قدرت متکی به زور بتوانند حرص و طمع و خشم وسایر شهوات انسانی را مهار نمایند.

اما چرا انسان‌ها به نظر هابز نمی‌توانند بدون انتخاب حاکم و دولت مانند بسیاری از دسته‌های دیگر جانوران در گله‌ها همکارانه  زندگی کنند؟ چرا هابز می‌گوید :" انسان گرگ انسان است."؟ او جواب می‌دهد که  چون این موجودات  بر خلاف انسان به صورت غریزی خواستار رقابت و تسلط بر یکدیگر نیستند آن‌ها به صورت طبیعی در دسته‌ها و گروه‌ها زندگی می‌کنند و جامعه‌ای را تشکیل داده‌اند  در حالی که  قوانین در میان آدمیان قردادی است  و خواسته‌ی خودشان نبوده است.  جامعه یک جسد مصنوع است " جامعه صرفا یک افسانه است. فریب و خیال است." او اضافه می‌کند که: " به عقیده‌ی من در طبیعت تمام افراد بشر یک تمایل عمومی موجود می‌باشد و آن عبارتست از میل دائمی و استمراری و بی‌آرام به تحصیل قدرت مافوق قدرت که تنها با مرگ خاتمه می پذیرد و بس و سبب این علاقه همیشه آن نیست که انسان امیدوار است که لذات و مسراتی را که بدست آورده و در تملک خویش دارد افزون سازد و لذت را به منتهای درجه‌ی شدت رساند و نیز سبب آن نیست که انسان نمی‌تواند قانع به قدرتی در حد اعتدال گردد بلکه سبب آن است که انسان نمی‌تواند مطمئن شود که قدرت و وسائلی را که برای زندگی خوش و مسرت‌بخش تحصیل کرده و در تملک دارد بدون تحصیل قدرت بیشتری می‌تواند حفظ نماید."

حکومت از دید هابز

هابز طرفدار و مدافع حکومت منارشی و مطلق است اما این دفاع متفاوت از دفاع چاپلوسان و متملقین از مستبدان است.  اولا او معتقد است افراد با هم مساویند و ثانیا او احترامی نسبت به حکومت مطلق قائل نیست و تشکیلش را تنها به علت اجبار می‌داند:" دولت یک لوایتان غول دریایی -  است و هیچ کس لوایتان را دوست نداشته و به آن احترام نمی‌گذارد."

حکومت بدین صورت انتخاب می‌شود که اکثریت حاکمی را انتخاب می‌کنند ولی بعد از آن, حضور مردم در قدرت از بین می‌رود. حاکم مطلق انتخاب شده, اختیارات نامحدودی دارد و مهم‌ترین وظیفه‌اش حفظ امنیت و صلح است. حاکم حق سانسور هر نوع عقیده‌ای را دارد زیرا نمی‌خواهد چند صدایی باعث تجزیه و انحطاط جامعه ‌شود. هیچ سازمان و حزبی تایید نمی‌شوند  تنها یک صدا باید باشد آن هم مطابق میل حاکم گردد. قوه‌ی مقننه مجریه و قضاییه به عهده‌ی حاکم است. مردم حق مخالفت و اعتراض ندارند.

 حکومت محدود به حکومت یک نفر نیست بلکه هر نوع حکومتی که بتواند صلح را برقرار سازد مفید است . پارلمان هم می‌تواند نقش حاکم را داشته باشد به شرط اینکه خودش قانون را وعظ کند و خودش هم آن را اجرا کند. ولی هابز حکومت پادشاه همراه پارلمان را نامطلوب می‌داند زیرا درگیری‌ها و مشاجره‌هایی که ممکن است بین حاکم و پارلمان رخ دهد را عاملی برای هرج و مرج می‌داند همان‌طور که همین عامل در زمان هابز باعث اضمحلال جامعه انگلستان و وقوع جنگ‌های داخلی شده بود. او بین حکومت پادشاهی و پارلمانی,  پادشاهی را ترجیح می‌دهد زیرا می‌گوید درست است زمانی که منافع حاکم با مردم در تعارض است به صورت طبیعی حاکم منافع خود را در نظر می‌گیرد ولی تک تک اعضای پارلمان هم همین کار را می‌کنند پس تعداد تضاد در حکومت مطلقه کمتر خواهد بود.

وظیفه‌ی هر شهروند اطاعت کامل از دولت است ولی در اینجا دو استثنا وجود دارد. دیدیم که هابز معتقد بود بهانه‌ی تشکیل حکومت توسط افراد, حفظ نفس است پس اگر حکومتی بخواهد دست به عملی بزند که منافی حق حیات هر فردی باشد, شخص می‌تواند  از خود فاع کند مثلا اگر دولت او را برای جنگ با دولت دیگری بفرستد فرد می‌تواند از جنگیدن سرباز زند. همین‌طور اگر حکومت نتواند امنیت را به وجود آورد مقاومت مقابل دولت جایز است و حق حاکمیت از آن دولت سلب می‌شود.

بروز درگیری‌ها و حوادث مختلف ضد حکومت مطلق در اروپا نشان می‌دهد آن قسمت فلسفه‌‌ی هابز مبنی بر حالت تسلیم مردم مقابل حکومت  تاثیر چندانی بر نهضت فکری اروپا نگذاشت. اما آنچه که در این فلسفه نو و انقلابی بود و تاثیر شایانی بر نیروهای لیبرال گذاشت بررسی علمی و  بی‌غرضانه‌ی هابز از سیستم‌های حکومتی و به خصوص عقیده به  منفعت‌گرایی انسان بدون نگاه بدبینانه به این فردیت‌خواهی بود. وقتی ماکیاول می‌گوید:" مردم به قدری ساده‌لوحند و چنان آماده‌ی اطاعت از ضرورت‌های آنی هستند که فریب‌دهنده همواره فریب‌خوردگانی دارد." حتما مقصودش تحقیر انسان است. اما هابز هرگز چنین عقیده‌ای نداشت به نظر او اینکه مردم از منافع خودشان تبعیت می‌کنند و نسبت به مشکلات مردم دیگر بی‌تفاوت هستند نه بد است نه خوب. در واقع این تنها نیروی محرک انسان و غیر‌قابل حذف از طبیعتش است. باید کاری کرد که بر اساس یک منفعت مشترک مردم را با هم متحد ساخت او می‌گوید  در جامعه مصالح فرد است که معنی می‌دهد و باید برای رسیدن به آن کوشید.

 

نگاهی بر افکار جان لاک

طبیعت انسان

نظریه روانشناسی جان لاک ، آن گونه که هابز نظر خود را در مورد طبیعت بشر در کتاب لویاتان مطرح میکند رسما و صراحتا در آثار او عنوان نشده است ولی به سادگی میتوان برداشت او را از طبیعت انسان ، از قطعات متعدی که در رساله مردم آمده است استخراج کرد.. برای مثال شرح و توجیه او زا آن چه ( قدرت پدری ) میخواند ، یعنی روابط صحیح میان پدران و فرزندان ، برداشت او از طبیعت انسان ، آن طور که هست و آن طور که باید باشد به وضوح نشان میدهد که همه افراد بشر به طور برابر زاده میشوند. (همه افراد بشر طبیعتاً در وضعی برابر هستند و مالاً از قدرت و اقتدار حقوقی یکسانی برخوردارند، واحدی بر احد دیگر ممتاز نیست و حقیقتی از این مسلم تر نیست که آدمیزادگان از یک گوهرند، همه به طور یکسان در برابر مواهب طبیعت زاده میشوند، همه از استعداد های یکسانی برخوردارند. بنابر این باید نسبت به هم در وضع برابری باشند و هیچگونه فرمانروایی و فرمانبرداری میان آنها وجود نداشته باشد آزادی طبیعی بشر عبارت از این است که از هرگونه قدرت مافوق زمینی رها باشند و تابع اراده یا اقتدار قانونی بشر دیگری نباشد، بلکه فقط از قانون طبیعت پیروی کند. هر فرد ، واحدی از جامعه است بناءً اخلاقاً برابر با دیگران است  و باید به حقوق دیگران احترام گذارد تا دیگران حقوق او را محترم شمرند.

تصور لاک از انسان با تصور هابز تفاوت فاحش دارد ، چرا که هابز انسان را هنمچون حیوان و یکی از آفریدگان طبیعت میداند در حالی که لاک انسان را عضوی از یک نظام اجتماعی و اخلاقی که تابع قواعد اخلاقی است میداند.

پیداست که تصور لاک از دولت چون بر چنین شالوده ای استوار است با تصور هابز در این مورد تفاوت عظیمی پیدا میکند. چون بر اساس اندیشه لاک انسان ها دارای نهادی انسانی هستند و از ان جا که اقتضای طبیعت شان این است که بادیگر همنوعان خود در حالت صلح و هماهنگی نسبی به سر برند، وی تصور میکند ه زندگی بدنون دولت به هیچ وجه غیر قابل تحمل نیست. از این رو اگر بنا باشد که زندگی سیاسی ، مقبول و تشکیل دولت کاری موجه باشد باید منافع زیادی بر آنها مترتب گردد. از آن جا که هابز زندگی بدون دولت را زشت و دد منشانه میداند و معتقد است که بودن دولت ، هر اندازه هم که بد باشد، از نبودن آن بهتر است. به اعتقاد او حکمران نباید وجود خود را در برابر کسانی که تحت حکومتش قرار دارند توجیه کند اما بر عکس ، لاک بر این نظر است که چون مردم به سهولت میتوانند بدون دولت به سر ببرند ، دولت جز در صورتی که بتواند نتایجی را که مردم پیش از ایجادش چشم داشته اند به دست دهد، به دلیل دیگری نمیتواند پایدار بماند.

تشکیلات سیاسی

جان لاک تشکیلات سیاسی پیشنهادی خود را بر اساس دو فرضیه قرار میدهد 1- وضع طبیعی 2- قرار داد اجتماعی. در قسمت اول ، اخلاقی را که نتیجه وضع طبیعی میداند و معتقد به انطباق تشکیلات اجتماعی با آن نظام اخلاقی است و قسمت دوم رضایت افراد عضو جامعه را مورد بحث قرار داده  و آن را شرط حقانیت و مشروعیت تشکیلات سیاسی میشمارد. یعنی افرادی که عضو جامعه سیاسی هستند رضایت آنان موجد بر حق و عادلانه بودن حکومت است. برای روشن ساختن این موضوع که آیا به اعتقاد نظریه پردازان قرارداد اجتماعی مانند هابز، لاک و روسو آن وضع طبیعی و قرار داد اجتماعی که درباره اش سخن گفته اند ، پدیده های واقعی تاریخی بوده است یا خیر ، کوشش های بیهوده فراوان صورت گرفته است.البته روشن است که آن چه جان لاک در مورد قرار داد اجتماعی گفته است با گفتار وی درباره وضع طبیعی رابطه نزدیک دارد ولی اگر بخواهیم بحث او را کاملا دریابیم ، باید حتما این موضوع را ( وضع طبیعی و قرار داد اجتماعی ) از هم جدا کنیم.

وضع طبیعی

همواره باید متوجه این نکته باشیم که بین قانون طبیعت در اصطلاح امروز با مفهوم این اصطلاح در زمان لاک فرق قائل باشیم. امروزه منظور از قانون طبیعی یک رشته ضوابط کلی و ملق است که فعل و انفعال اجزای گوناگون جهان مادی را بیان میکند و بر سر تا سر عالم وجود حکم فرماست و ذیروح و بیروح هر دو به یکسان از اوامر آن اطاعت میورزند . مثلاً‌قانون جاذبه را یک قانون میخوانیم ، زیرا آن نیرویی را که موجب حرکت بالفعل اجسام مادی گردد تشریح میکند. ولی منظور جان لاک از قانون طبیعی ، فقط قانونی است که بر رفتار انسانی حاکم است و البته این قانون رفتار موجود افراد بشر را تشریح نمیکند بلکه رفتاری را که باید داشته باشند ، تشریح میکند . از این رو منظور لاک از وضع طبیعی ، آن گونه که خود عنوان میکند و به ظاهر کاملا غیر منطقی به نظر می آید ، چیزی نیست که در روزگار معینی از تاریخ بشر واقع شده باشد. لاک میگفت : مردم در یک وضع طبیعی آزاد و برابر هستند مقصود آن نیست که در زمان گذشته دوره ای وجود داشته است که افراد دارای این آزادی و مساوات بوده اند بلکه میخواهد بگوید که مردم باید آزاد و برابر باشند و اگر چنین نباشد تخلف از حکم طبیعت است . هم چنین شرح وضع طبیعی تنها شرحی کلی از چگونگی رفتار آدمیان نیست ، بلکه توصیف رفتار آدمیان است . در وضعی که آن قدرت سیاسی که امروز وجود دارد موجود نباشد . بنا بر این تکالیفی که مردم در وضع طبیعی دارا هستند ، از پاره ای جهات با تکالیف مردمی که رد یک اجتماع سیاسی متشکل به سر میبرند متفاوت است . مثلاً‌ هم در اجتماع طبیعی و هم در اجتماع سیاسی جنایت عمل ناپسندی است و بنا بر این بزهکار باید به کیفر برسد، در اجتماع طبیعی وقتی که قدرت سیاسی متشکل وجود ندارد، عمل کیفر دادن وظیفه خود افراد است، ولی در یک اجتماع سیاسی ، این وظیفه به مقامات سیاسی که مجری عدالت هستند تفویض میشود و وظیفه افراد تنها کمک به مقامات سیاسی برای اجرای وظایف ایشان است.

منظور جان لاک از نظام طبیعی ، یک نظام اخلاقی کمال مطلوب است. با این وچجود ممکن است این مسئله مطرح شود که آیا این نظام اخلاقی در واقع امر وجود دارد یا هرگز وجود داشته است یا نه ؟

درست مانند آن که گفته شود که من وظیفه دارم به وعده خود در مورد فلان چیز عمل کنم و بعد سوال کنم که آیا من واقعا به وعده ام عمل کرده ام یا خیر؟ لاک در کتاب خود مدعی است که این چینن وضع طبیعی وجود داشته است. به نظر میرسد که تاریخ به هیچوجه نمیتواند بر این ادعا صحه بگذارد. منتقدان جان لاک به درستی خاطر نشان میسازند که تصور یک عصر طلایی تصوری نادرست است و اگر هم بخواهیم میان نظر  هابز و لاک یکی را انتخاب کنیم نظر هابز مبتنی بر این که زمانی همه مردم بر ضد یکدیگر جنگ میکرده اند به حقیقت نزدیک تر است. لکن متأسفانه در برابرمنتقدان جان لاک باید بگوییم که وی به هیچ وجه چنین منظوری نداشته است غرض لاک از آن بیانات کاملا چیز دیگری است ( هرچند باید گفت که وی منظور خود را چندان روشن بیان نمیکند )‌ لاک میخواهد بگوید که آدمی در طول تاریخ زندگی خود در روزگارانی بدون نهادهای سیاسی زیسته اند . اگر کلمه سیاسی را آن گونه که لاک مورد نظر دارد تعریف کنیم حقیقت گفته وی چنان آشکار میشود که به هیچ وجه قابل انکار نخواهد بود. لاک میگوید به نظر من قدرت سیاسی حق وضع قوانین است با مجازات مرگ و مجازات های سبک تر برای ایجاد نظم و پاسداری از مالکیت و به کار گرفتن نیروی جامعه در اجرای آن قوانین و در دفاع از کشور در برابر تجاوز بیگانگان و این همه جز غیر عموم نیست.

در حقیقت هنگامی که قدرت سیاسی بدین گونه تعریف شود این نکته روشن میگردد که آدمیان نه تنها در وضع طبیعی به سر میبرده اند بلکه در واقع بیش از آن که در وضع سیاسی به سر برده باشند در وضع طبیعی بوده اند. لاک به هیچ وجه نمیخواهد بگوید که زمانی آدمیان در تنهایی و دور از هم زندگی میکرده اند و هستی شان از یکدیگر جدا و مستقل بوده است . او نیز مانند ارسطو بر این نکته تأکید میورزد که انسان طبیعتاً‌موجودی اجتماعی و جامعه طلب است.

قرارداد اجتماعی

در تفکر سیاسی قرن نوزدهم دو نوع نظریه در خصوص منشاء حکومت وجود دارد:

یکی از این دو نوع در عقاید «سررابرت فیلد» وجود دارد. مطابق این نظریه، خدا قدرت را به اشخاص معینی ارزانی داشت هاست و این اشخاص یا وارثان آنها دولت بر حق را تشکیل می دهند و طغیان بر ضد این دولت نه اینکه خیانت است بلکه بد بینی هم هست. احساساتی که نسبت به گذشته دور و افسانه ای وجود داشت بر این عقیده صحه می گذاشت. تقریباً در همه تمدن های قدیم پادشاه مقدس است. پادشاهان طبیعتاً این نظریه را قابل ستایش می دانستند. اشراف انگیزه هایی برای تائید و انگیزه هایی برای مخالفت با آن داشتند. حسنش این بود که اصل وراثت را تاکید می کردو برای مقاومت در برابر طبقه بازرگانان تازه به دوران رسیده پشتیبان محکمی به شمار می رفت. در جاهایی که ترس یا نفرت اشراف از طبقه متوسط بیش از پادشاه بود، این انگیزه حاکم می شد. هر جاکه عکس قضیه صادق بود و به خصوص هر جا که خود طبقه اشراف امکان به دست آوردن قدرت را داشت ، این طبقه به مخالفت با پادشاه متمایل می شد. در نتیجه نظریه حق الهی سلطنت را مردود می دانست.

‏شکل دیگری که لاک نماینده آن است، معتقد بود که حکومت مدنی محصول قرارداد است و امری است صرفا دنیوی، و دست الهی در استقرار آن دخالتی ندا رد. برخی از نویسندکان قرارداد اجتماعی را یک حقیقت تاریخی می دانستند. موضوع سهم برای همه آنها عبارت بود از یافتن یک منشا دنیوی برای حق حاکمیت حکومت ، و در حقیقت به جای نظریه الهی هیچ چیزی جز قرارداد فرضی به نظر شان نمی رسید. غیر از افراد شورشی که احساس می کردند که برای اطاعت از حکومت باید دلیلی یافت و اینکه حاکمیت دولت برای اکثریت مردم مفید و اسباب آسانی کار است کافی دانسته نمی شد. حکومت باید به معنایی ، دار ای یک (حق) ‏برای وادار داشتن مردم به اطاعت داشته باشد. و حقی که به وسیله قرارداد تفویض شده باشد به نظر می رسد که بهترین جانشین امر الهی است. در نتیجه این نظریه که حکومت به وسیله قرارداد اجتماعی تشکیل شده است مورد استقبال بسیاری ازکسانی که با نظریه حق الهی سلطنت مخالف بودند واقع شد.

‏اکنون به قراردادی می رسیم که بنا به نظر لاک، مردم به وسیله آن از وضع طبیعی می گذرند و به وضع سیاسی وارد می شوند. ( آدمیان چنانکه اثبات شده است، با حق آزادی کامل و بهره وری بلامنازع از همه حقوق و امتیازات قانون طبیعت زاده می شوند و هر فرد با همه افراد بشر در دنیا برابر است و طبیعت به وی حق آن را داده است که نه تنها از دارا یی خود که عبارتست از (جان) و ( آزادی) و (اموال) در برابر صدمات و تجاوزات حراست کند، بلکه در برابر دیگران به هنگام قانون شکنی و تعدی به حقوق وی قضاوت کند و آنها را به کیفر برساند. اما تنها وقتی اجتماع سیاسی به وجود می آید که همه اعضای آن از حق طیعی خود گذشته آن را به دست جامعه سپارند و در هر حالت و وضعی بتوانند برای احقاق حق خود به قانونی که آن جامعه وضع می کند، توسل جویند. و بدین ترتیب کار قضاوت های شخصی افراد پایان می پذیرد و جامعه خود داور اصلی اعمال مردم خواهد شد و درباره همه اختلافاتی که احیاناً میان افراد آن اجتماع در هر مورد بروز کند اتخاذ تصمیم خواهدکرد و هر عضوی را که جرایمی بر ضد اجتماع مرتکب شود، باکیفری که قانون تعیین کرده است، به مجازات خواهد رساند. »

‏«بنابراین تنها و تنها وقتی اجتماع سیاسی یا مدنی به وجود می آید که عده ای از آدمیان در یک اجتماع گر دهم آیند و هر یک از آنها از حق خود که مربوط به اجرای قانون طبیعت است در گذرد و آن را به عهده عموم گذارد. و هر جا که عده ای از افراد که در وضع طبیعی به سر برده اند وارد اجتماع شوند تا یک جمعیت یا یک واحد سیاسی بوجود آورند و یک حکومت فائقه بر خود حاکم کنند، اجتماع سیاسی تشکیل می یا بد» یا در غیر این صورت ممکن است هر فرد به اجتماع سیاسی که قبلاً تشکیل شده است بپیوندد و عضویت آن را قبول کند. بدین ترتیب فردی که به اجتماع ملحق می شود به آن اجتماع قدرت و حق وضع قوانین را داده است تا آن اجتماع، قواینی راکه مطابق با خیر عموم و نیازکلی جامعه افراد است وضع کند، و متعهد می شود که در صورت لزوم برای اجرای آن قوانین با اجتماع همکاری کند. و این سبب می گردد که افراد از وضع طبیعی خارج شوند و به یک اجتماع سیاسی واردگردند و دولتی بر پا دارندکه قدرت قضایی را در اختیار دا شته باشد و بتواند در مورد اختلافات آنان تصمیم بگیرد و اعضای آن اجتماع را ازگزند یکدیگر مصون و در امان دارد. در این اجتماع سیاسی قانونگذار و مجری خود دولت است. لکن اگر افرادی گر دهم جمع آیند و به هرگونه که باشد همبستگی یابند، و چنین قدرت فائقه ای که بتوانند در صورت لزوم بدان توسل جویند میانشان وجود ندا شته باشد، هنوز در وضع طبیعی به سر می برند.از این بیان چنین بر می آید که اجتماعات سیاسی تنها از یک راه تشکیل می یابند و آن هم رضا یت افراد است.

‏« از آنجا که همه افراد آدمی طبیعتاً آزاد و برابر و مستقل هستند، هیچ کس را نمی توان از حقوق طبیعیش محروم ساخت و بدون رضایت خودش به زیر قدرت سیاسی شخصی دیگری در آورد. تنها راهی که ممکن است شخصی به موجب آن خود را از آزادی طبیعی محروم سازد وبه زیر یوغ اجتماع مدنی درآید این است که با افراد دیگری برای تشکیل یک جامعه توافق کند، تا به وسیله آن، آسودگی وتندرستی وزندگی صلخ آمیزی بر ایشان میسرگردد و با امنیت خاطر بیشتری از دارا یی خود بهره ور شوند و در برابرکسانی که عضو آن جامعه نیستند، ایمنی بیشتری دا شته باشند. افراد آدمی، شمارشان هر چه باشد، می توانند اجتماع سیاسی را به وجود آورند. زیرا مجمع آنها خدشه ای به آزادی دیگر افراد وارد نمی آورد و آنان می توانند همچنان از آزادی خود در وضع طبیعی برخوردار باشند. همین که شماری از آدمیان بنا به رضایت خود جامعه یا حکومتی بنیاد کنند، اجتماع به وجود می آید و واحدی سیاسی تشکیل می گرد که در آن، اکثریت افراد حق اداره امورکلی جامعه را به دست می آورند. »

«‏ هر فرد که با رضایت خود و دیگران واحدی سیاسی به وجود آورد و حکومتی در آن مستقر سا زد، خود را در برابر هر یک از افراد آن اجتماع ملزم و متعهد می سازد و تابع تصمیم و رأی اکثریت قرار می گیرد » در غیر این صورت قرارداد اولیه ای که او با سایر افراد برای تشکیل یک اجتماع منعقد کرده است ارزشی و اثری نخواهد داشت و چنانچه بخواهد آزادی خود را حفظ کند و به زیر قید هیچ قانونی درنیاید، همچنان در وضع طبیعی باقی خواهد ماند‏. زیرا اگررضایت اکثریت افراد را منطقاً نتوانیم به عنوان تصمیم کل جامعه بپذیریم، هیچ چیز جز رضایت همه افراد نمی تواند موجب اتخاذ تصمیم کلی برای اجتماع باشد.

‏بنابراین کسانی که از وضع طبیعی خارج می شوند و جامعه ای تشکیل می دهند باید بدانند که از هر حقی که برای غایات اجتماع ضرورت باشد، باید بگذرند و آن را به دست اکثریت جامعه بسپارند».

‏در این قسمت لاک با سادگی بیش از حد و شاید هم بطور اتفاقی به بررسی یکی از جدی ترین مسائل می پردازد که اجتماعات دموکراتیک لزوماً با آن روبرو هستند. دموکراسی، از لحاظ نظری، در جامعه ای وجود دارد که همه افراد در حکومت سهیم باشند. بنابراین از این مفهوم چنین بر می آید که در یک دموکراسی، همه شهروندان باید به اقدامات دولت رضایت دهند و آن را تأییدکنند. ولی اگر یک دموکراسی، یا در حقیقت هر حکومت دیگر بخواهد به انتظار رضایت آزادانه همه افراد بنشیند، نمی تواند موجودیت خود را حفظ کند، زیرا به طور قطع کار آن به هرج و مرج می انجامد. از سوی دیگر اگر دموکراسی حکومت اکثریت باشد، افراد بسیار دیگری در سرنوشت اجتماع دخالت نخواهند داشت، و از نظر آنان این نوع حکومت کاملاً با درنده خویانه ترین و خونبارترین حکومت های ستمگر همسان خواهد بود.

‏هر چند دست کم باید گفت که برخی از نمونه های لاک مبهم و مشکوک به نظر می رسد، ولی احتمالاًهیچ کس منکر این ادعا نخواهد شد که بعضی جوامع بوده و هستند که بر اساس رضایت، به معنای مورد نظر او تاسیس شده اند. ایرادی که امکان طرح آن بسیار محتملتر می باشد این است که اغلب جوامع سیاسمی بر اساس زور تاسیس و ابقاء شده اند، و لاک به کلی این حقیقت را نادیده می انگارد. یا ایراد دیگری ممکن است با طرح این سئوال عنوان نمود که چرا لاک اجتماع سیاسی را به گونه ای تعریف می کند که اکثر جوامعی را که هر دو به طور معمول سیاسی می نا مند، از شمول تعریف وی خارج شوند. اگر نخواهیم که گفتار لاک را به کلی پوچ پنداریم، باید قبول کنیم که وی کاملاً به آن واقعیاتی که مبنای این اعتراضات می تواند باشد واقف بوده است. ولی آن واقعیات به نظرگاه خاص وی هیچ ربطی ندارد. بار دیگر باید گفت که لاک میان آنچه هست و آنچه باید باشد قائل به تمایز می شود ودرباره آنچه که باید باشد سخن می گوید.

‏بنابراین لاک به هیچ وجه انکار نمی کندکه اکثر جوامع در حقیقت بر اساس زور استوار شده اند نه بر اساس  رضایت افراد. «محققاً اگر تا جایی که تاریخ می تواند ما را به گذشته هدایت کند، به پژوهش اصل و منشاً جوامع سیاسی بپردازیم، به طورکلی این موضوع را در می یابیم که جوامع نختسین تابع حکومت و دستگاه اداری یک فرد قرار داشته اند» و این فرد در اغلب مورد یک حکمران مطلق بوده است. ولی این امر فقط حاکی از این حقیقت است که اوضاع اغلب آنگونه که باید باشد نیست. زور هیچ گاه نمی تواند موجد حق شود. اگر یک فرد تا هر مدت و به هرکیفیتی، عملاً به اعمال قدرت بر افراد یکدیگر بپردازد، جز در صورتی که آن افراد به حاکمیت وی رضایت دهند، به هیچ روی اعمالش از لحاظ اخلاقی توجیه پذیر نخواهد بود. از آنجا که یک اجتماع سیاسی یک اجتماع اخلاقی هم باید باشد، نمی توان به سادگی هر اجتماعی راسیاسی خواند.

تئوری انقلاب جان لاک

جان لاک که بزرگترین متفکر سیاسی انگلستان در قرن 17 است تفکراتش در همه انقلابات از جمله انقلاب آمریکا در 1776 و انقلاب کبیر فرانسه در 1789 تاثیر گذاشت. به گونه ای که می توان او را آغازگر نظریه پردازی انقلاب قلمداد کرد. در عصر لاک در انگلستان انقلاب سیاسی به وقوع پیوست. همچنین در عصر او سلطنت دوباره به انگلستان بازگشت دو سال پس از بازگشت سلطنت به انگلستان لاک اثر معروفش (دو رساله در باب حکمت مدنی) را درباره حکومت نوشت. این زمان عصری است که شخصی بنام فلیمور که در زمره تئوریسین ها حکومت استبدادی بود، حکومت پدر سالاری و مطلقه را می ستاید. او بر این عقیده بود که از همان آغاز خلقت بشر قدرت به شکل سلطنتی بوده و این قدرت، قدرتی الهی است که از طرف خداوند به ابوالبشر واگذار شده است لاک در نیمی از کتاب خود به رد نظریات فیلمور پرداخت و نیم دیگرش را به قرارداد اجتماعی اختصاص داد.

جان لاک خانواده را یک نوع اجتماع تلقی میکند. دولت از نظر او جامعه سیاسی است ولی خانواده جامعه سیاسی نیست. از نظر لاک جامعه نخستین، جامعه زن و شوهر ، جامعه دوم ، جامعه پدر و مادر و فرزندان و جامعه سوم اربابان و بردگان بود. اما این گونه جوامع ساده بودند و جامعه سیاسی (مدنی) محسوب نمی شدند. جامعه سیاسی بر سه رکن اساسی استوار است: یگانگی، قانون مشترک و مقامی برای حل اختلافات و مجازات افراد نابکار.

با این اوصاف، جامعه سیاسی از نظر او همه حکومت ها را در بر نمیگیرد (از جمله سلطنت مطلقه را در بر نمیگیرد) او نخسیتین کسی است که قبل از مونتسکیو نظریه تفکیک قوا را مطرح می کند. از نظر او در باب جامعه مطلوب باید سه قوه اجرائیه، مقننه و قضائیه موجود و تفکیک قوا باشد. زیرا در جامعه سیاسی قوه قانونگذاری از قوه اجرائی جداست. اما در سلطنت واضح و مجری قانون شخص پادشاه است پس در سلطنت مطلقه جامعه سیاسی وجود ندارد. از نظر لاک وظیفه دولت حفظ و حمایت از مالکیت است و در صورتی که دولت از وظیفه اش تخطی کند مردم حق دارند علیه آن دولت انقلاب کنند.

جان لاک در زمینه مذهبی به آزادی مذهبی معتقد است.  از نظر او حق پارلمان بود که جلوی قدرت پادشاه را بگیرد و حق مردم انگلستان بود که پادشاه را سرنگون کنند. لاک نه تنها نظریه انقلاب را تائید کرده بود بلکه آن را از حقوق حقه ملت می دانست. طرح حقوق طبیعی، فطری و قرار داد اجتماعی در واقع پادزهرهای مکتب استبداد بودند که در برابر آن مکتب انقلاب را به وجود آوردند. جان لاک پیام آور انقلاب 1688 است که ملایم ترین و پیروزترین انقلاب ها بود. هدف های این انقلاب چندان بلند نبود اما به عین اهداف خود دست یافت و پس از آن ضرورتی به انقلاب در انگلستان به وجود نیامد.

 

 

 

 

 

منابع :

سیر حکمت در اروپا -  محمد علی فروغی

تاریخ فلسفه‌ی سیاسی - بهاﺀالدین پاسارگاد (ج 2 ) 

تاریخ اندیشه های سیاسی در غرب-ابولقاسم طاهری

اندیشه های سیاسی -  چنگیز پهلوان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد